درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب پيوندها
لینکهای غیر اخلاقی حذف می شوند نويسندگان |
بهترین ها و جدیدترین های اینترنت
در این وبلاگ با جدیدترین تصاویر و جدیدترین مطالب دنیای اینترنت در خدمت شما هستیم
سه شنبه 28 دی 1389برچسب:, :: 22:45 :: نويسنده : حسین
بسیاری از مردم كتاب "شاهزاده كوچولو " اثر "اگزوپری" (آنتوان دو سنتاگزوپری) را می شناسند. اما شاید همه ندانند كه او خلبان جنگی بود و با نازیها جنگید و كشته شد. قبل از شروع جنگ جهانی دوم اگزوپری در اسپانیا با دیكتاتوری فرانكو می جنگید. او تجربه های حیرت آور خود را در مجموعه ای به نام لبخند گردآوری كرده است. در یكی از خاطراتش می نویسد كه او را اسیر كردند و به زندان انداختند او كه از روی رفتارهای خشونت آمیز نگهبانان حدس زده بود كه روز بعد اعدامش خواهند كرد مینویسد :"مطمئن بودم كه مرا اعدام خواهند كرد به همین دلیل بشدت نگران بودم. جیبهایم را گشتم تا شاید سیگاری پیدا كنم كه از زیر دست آنها كه حسابی لباسهایم را گشته بودند در رفته باشد یكی پیدا كردم و با دست های لرزان آن را به لبهایم گذاشتم ولی كبریت نداشتم. از میان نرده ها به زندانبانم نگاه كردم. او حتی نگاهی هم به من نینداخت درست مانند یك مجسمه آنجا ایستاده بود. فریاد زدم "هی رفیق كبریت داری؟" به من نگاه كرد شانه هایش را بالا انداخت و به طرفم آمد. نزدیك تر كه آمد و كبریتش را روشن كرد بی اختیار نگاهش به نگاه من دوخته شد. 14 دی 1389برچسب:, :: 22:55 :: نويسنده : حسین
شمع ها به آرامی می سوختند، فضا به قدری آرام بود که می توانستی صحبتهای آن ها را بشنوی. فکر میکنم به زودی از بین خواهم رفت. سپس شعله اش به سرعت کم شد و از بین رفت. دومی گفت: من ایمان هستم!
سپس شمع چهارم گفت: کودک با چشمهای درخشان شمع امید را برداشت و شمع های دیگر را روشن کرد. چه خوب است که شعله امید هرگز در زندگیتان خاموش نشود. |
|||
![]() |